سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وب لاگ رسمی رادیو کودک

صفحه خانگی پارسی یار درباره

قصه صوتی کودکانه دیگ گلی، انگشت دونه مسی

برای گوش دادن به این قصه صوتی زیبا به لینک زیر از سایت رادیو کودک مراجعه نمائید.

قصه صوتی کودکانه دیگ گلی، انگشت دونه مسی

 

قصه صوتی کودکانه دیگ گلی، انگشت دونه مسی قصه کودکانهقصه کودکانه صوتی


قصه صوتی کودکانه درخت سیب طلایی

برای گوش دادن به این قصه صوتی زیبا به لینک زیر از سایت رادیو کودک مراجعه نمائید.

قصه صوتی کودکانه درخت سیب طلایی

 

قصه صوتی کودکانه درخت سیب طلایی قصه کودکانهقصه کودکانه صوتی


قصه صوتی کودکانه چشمه سحرآمیز

برای گوش دادن به این قصه صوتی زیبا به لینک زیر از سایت رادیو کودک مراجعه نمائید.

قصه صوتی کودکانه چشمه سحرآمیز

 

قصه صوتی کودکانه چشمه سحرآمیز قصه کودکانهقصه کودکانه صوتی


قصه صوتی کودکانه سنگ صبور

برای گوش دادن به این قصه صوتی زیبا به لینک زیر از سایت رادیو کودک مراجعه نمائید.

قصه صوتی کودکانه سنگ صبور

 

قصه صوتی کودکانه سنگ صبور قصه کودکانهقصه کودکانه صوتی


قصه صوتی کودکانه امیر کوچولو

برای گوش دادن به این قصه صوتی زیبا به لینک زیر از سایت رادیو کودک مراجعه نمائید.

قصه صوتی کودکانه امیر کوچولو

 

قصه صوتی کودکانه امیر کوچولو قصه کودکانهقصه کودکانه صوتی


داستان صوتی کودکانه گلک چه مهربونه

برای گوش دادن به این قصه صوتی زیبا به لینک زیر از سایت رادیو کودک مراجعه نمائید.

داستان صوتی کودکانه گلک چه مهربونه

 

داستان صوتی کودکانه گلک چه مهربونه قصه کودکانهقصه کودکانه صوتی


داستان صوتی گنجشک و کلاغ

برای گوش دادن به این قصه صوتی زیبا به لینک زیر از سایت رادیو کودک مراجعه نمائید.

داستان صوتی گنجشک و کلاغ

 

داستان صوتی گنجشک و کلاغ قصه کودکانهقصه کودکانه صوتی


داستان صوتی کودکانه یاسمن و قوقولی قوقوی خروس

برای گوش دادن به این قصه صوتی زیبا به لینک زیر از سایت رادیو کودک مراجعه نمائید.

داستان صوتی کودکانه یاسمن و قوقولی قوقوی خروس

 

داستان صوتی کودکانه یاسمن و قوقولی قوقوی خروس قصه کودکانهقصه کودکانه صوتی


قصه صوتی کودکانه قمری و هیزمشکن فقیر

قصه صوتی کودکانه قمری و هیزم‌شکن فقیر

سلام بچه‌ها. شبتون بخیر. امشبم مثل شبای قبل قصه داریم. اسم قصه‌مون قمری و هیزم‌شکن فقیره.

یکی بود یکی نبود. زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربون هیچ‌کی نبود. یه هیزم‌شکنی بود بچه‌ها که با زن مهربونش توی یه خونه توی یه دهکده‌ای که نه خیلی دور بود و نه خیلی نزدیک زندگی می‌کردن. اونا خونشون خیلی کوچیک بود و زندگیشون خیلی سخت. برای اینکه هیزم‌شکن هر روز از صبح تا شب کار می‌کرد اما درآمد کافی برای اینکه گذران زندگی کنن به‌دست نمی‌آورد.

یه روز هیزم‌شکن تبر و تیرکمونشو برداشت و رفت جنگل. تا ظهر کار کرد و کار کرد. بعدش خسته و گرسنه شد. به خاطر همین روی تن? یه درخت نشست تا یه کمی خستگی در کنه که یهویی از بالای سرش یه صدایی شنید. سرشو بلند کرد. واااای اون بالا یه دسته قمری دید. اونا همینطوری لابه‌لای شاخ? درختا پرواز می‌کردن. هیزم‌شکن با عجله تیرکمونشو برداشت تا یکی از اونا رو شکار کنه. یکی از قمریا که خیلی هم کوچولو بود یهویی داد زد: دست نگه دار هیزم‌شکن ما رو شکار نکن. قمریای دیگه وقتی که صدای اونو شنیدن فهمیدن که جونشون در خطره و پرواز کردن رفتن. اما قمری کوچیکه اومد پایین و روی پایین‌ترین شاخ? درخت و رو کرد به هیزم‌شکن. بهش گفت: ببین هیزم‌شکن! گوش کن ببین من چی می‌گم. اگه قول بدی که قمریای دیگه رو شکار نکنی، اگه قول بدی که از این به بعد بذاری قمریای دیگه راحت و آسوده و بیان و لابه‌لای شاخ? درختا پرواز کنن اون‌وقت هر آرزویی که بکنی من برآورده می‌کنم.

هیزم‌شکن وقتی حرفای قمری رو شنید خیلی تعجب کرد اما قول داد که باشه دیگه قمریا رو شکار نمی‌کنم. بعدم آرزو کرد که یه خون? قشنگ و بزرگ داشته باشه. وقتی هیزم‌شکن از جنگل برگشت با ناامیدی به خونه‌ش نگاه کرد چون فکر می‌کرد که قمریه بیخودی گفته. مگه می‌شه که بتونه آرزوی منو برآورده کنه؟

اما بچه‌ها می‌دونید چی دید؟ دید که زن مهربونش جلوی یه خون? بزرگ و قشنگ وایساده و داره براش دست تکون می‌ده. هیزم‌شکن و زن مهربونش خوشحال و خوشبخت توی اون خون? بزرگ و قشنگ زندگی می‌کردن. اما، اما مدتی که گذشت هیزم‌شکن دیگه راضی و شاد نبود چون دیگه دلش می‌خواست به جای این خون? بزرگ، یه قصر بزرگ داشته باشه با لباسای خیلی قشنگ و اسبای رنگ‌ووارنگ. به خاطر همین دوباره رفت جنگل. رفت و قمری رو صدا کرد و ازش خواست که آرزوشو برآورده کنه. قمری هم به حرفش گوش داد. برای همین هیزم‌شکن وقتی به خونه برگشت دید که به جای خون? خودش یه قصر خیلی باشکوه اونجاست. زن مهربونش هم با لباسای خیلی قشنگ پشت پنجره وایساده و داره براش دست تکون می‌ده.

از اون به بعد هیزم‌شکن فکر می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم روی زمینه. حالا دیگه هم ثروتمند بود هم اینکه دهقانای همسایه خیلی بهش احترام می‌ذاشتن.

اما بچه‌ها می‌دونید چی شد؟ دوباره یه مدت که گذشت هیزم‌شکن بازم راضی و شاد نبود. دوباره رفت جنگل و این بار از قمری خواست که اونو شاه سرزمین خودش کنه.

بچه‌ها هیزم‌شکن شاه شد. حالا دیگه همه ازش اطاعت می‌کردن. اما اون اصلا شاه عادلی نبود. از هم? دهقانای فقیر پول خیلی زیادی می‌گرفت. اونا مجبور بودن که یه عالمه از درآمد خودشونو بدن به شاه چون‌که ازش می‌ترسیدن. حالا دیگه شاه خیلی خیلی ثروتمند شده بود اما هنوزم خوشحال و راضی نبود. چرا؟ به خاطر اینکه اون فقط شاه سرزمین خودش بود، دلش می‌خواست که تمام سرزمینای دور و اطرافش هم مال خودش بشه. اون دلش می‌خواست شاه شاهان بشه. به خاطر همینم از بین هم? دهقانا قوی‌ترین مرد رو انتخاب کرد و با اون یه سپاه خیلی بزرگ درست کرد. بعدشم شروع کرد حمله کردن به کشورای همسایه. اما سربازای کشورای همسایه با تیر و توپ از سرزمینشون دفاع کردن. سربازای شاه که همون دهقانا بودن از ترس فرار کردن و اومدن تو مزرعه‌هاشون قایم شدن.

شاه که خیلی عصبانی بود از بلندترین برج قصر خودش رفت بالا و قمری رو صدا کرد. بهش گفت: زود باش قمری، زود باش آخرین آرزوی منو برآورده کن. یه سپاه قوی به من بده که بتونم هم? شاهان رو شکست بدم و بشم شاه شاهان. قمری گفت: نه، من دیگه آرزوی تو رو برآورده نمی‌کنم. تا حالا هر چی که خواستی به‌دست آوردی اما نتونستی تو صلح و شادی باهاشون زندگی کنی. می‌دونم که اگه شاه شاهان هم بشی بازم راضی نمی‌شی.

شاه که از عصبانیت سرخ شده بود و به خودش می‌پیچید دستور داد که با توپ به قمری حمله کنن.

بچه‌ها توپه غرید و غرید و غرید اما به‌جای اینکه بخوره به قمری، خورد به یکی از برجای قصر. قصر آتیش گرفت. شعله‌های آتیش بود که از پنجره‌ها و در و دیوار قصر میومدن بیرون. بعد یه مدت قصر سوخت و خراب شد. تمام ثروت شاه هم با قصرش رفت. این بود که از این به بعد هیزم‌شکن با آرزوی شاه شاهان شدنش موند و یه تبر و یه کلب? کوچیک و زن مهربونش.

بچه‌ها قص? ما به سر رسید. حالا چشماتونو ببندید که می‌خوام براتون لالایی بخونم.

عروسک جون عروسک جون

دیگه شب شد لالا

به قربون دو چشمونت

لالا کن لالا

دلم می‌خوا که تو خواب ناز بری نازنین

شب چراغون خدا رو تو آسمون ببینی

عروسک جون عروسک جون

دیگه شب شد لالا

به قربون دو چشمونت

لالا کن لالا

شب بخیر.

قصه صوتی کودکانه قمری و هیزم‌شکن فقیر قصه کودکانهقصه کودکانه صوتی


قصه صوتی کودکانه فرشته مهربون

برای گوش دادن به این قصه صوتی زیبا به لینک زیر از سایت رادیو کودک مراجعه نمائید.

قصه صوتی کودکانه فرشته مهربون

 

قصه صوتی کودکانه فرشته مهربون قصه کودکانهقصه کودکانه صوتی